"
زبانحال آدم بیکار"
زبسکه
تلخ بر من بگذرد ایام بیکاری
از
آن دارم تنفر دایماً از نام بیکاری
نگردد
غیر رنج و فقر و بدبختی دگر حاصل
برای
آدم بیکار در انجام بیکاری
نباشد
راه شادی را به قلب ابتر و ریشم
شراب
داده غم نوشم مدام از جام بیکاری
ز
کار و بار خود پیوسته من خُرسند می بودم
کی
آورد از برایم ناگهان پیغام بیکاری
خدایا
بعد ازین دستم به کاری بند کن از لطف
که
افزون دیده ام رنج و غم و آلام بیکاری
بدارم
گرچه سامان و اثاث البیت خود جمله
نرستم
لیک با آنهم ز قرض و وام بیکاری
«
حمیما» شکر کن از این که داری شغل دلخواهی
نگردی
تا چو من هرگز اسیر دام بیکاری
کابل
– افغانستان
21
/ 5 / 1351 خورشیدی