"نگۀ دلفریب !"
باز جدایی زمن آن مۀ تابان نمود
بر دل بیچاره ام غصه و حرمان فزود
کس تحمل کجا کند این همه حرف ها که دل
پیش دو چشم رقیب زان لب و دندان شنود
بیتو سرشکم ز چشم جاری بود روز و شب
گشته بلند آه من از دل بریان چو دود
کار دلم ساختن با نگۀ دلفریب
باد ز من بر تو و بر همه خوبان درود
شانه زنی چون بآن طرۀ پیچان خود
میشود هر لحظه مشک فشان مثل عود
جامۀ مشکین او – بر تن سیمین او
میدهد در شام تار چون مۀ رخشان نمود
گیسوی او چون طلا – لعل لبش جانفزا
قد او سرو رسا – نرگس فتان کبود
دور شدی چون نسیم – کردی سفر از دلم
وین غزل گویا «حمیم» ازغم هجران سرود
قندهار – افغانستان
30 / 2 / 1357