"
پشیمان !"
کشتی
بی بادبان عمر من حیف حیف ره
نیافت آخر به ساحل حیف حیف
جز
ندامت از گناه و معصییت من
ندیدم هیچ حاصل حیف حیف
با
خدای خویش در راز و نیاز من
شدم یک لحظه شاغل حیف حیف
از
خدنگ غمزۀ مر طلعتان مرغ
دل گردید بسمل حیف حیف
با
هوس بردم به سر عمر عزیز از
محاسن لیک غافل حیف حیف
نی شدم صاحب کمالی و هنر نی به کسب علم نایل حیف حیف
خدمت ملک و وطن کردم نه من بوده
ام از بسکه کاهل حیف حیف
همرهان رفتند و من غافل «حمیم !»
مانده ام تنها به منزل حیف حیف
کابل
- افغانستان
3/
5 / 1350 خورشیدی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر