"در
آرزوی فرزند"
گذشت عمر
عزیزم و لیکن ندیدم عارض
نیکوی فرزند
نشد وا غنچۀ
تنگ دل من دریغا از
شمیم بوی فرزند
تپد در سینه
ام چون مرغ بسمل دل من در
هوای روی فرزند
نشد آن بخت حاصل تا که روزی زغم دست بر سر و بر روی فرزند
ببوسم
گونۀ سرخ و سفیدش
کشم در
بر قد دلجوی فرزند
خدا نا
کرده خواهم مرد
روزی
«حمیم»
آخر در آرزوی فرزند
کندهار – افغانستان
17/11/1353
خورشیدی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر